ميقات حضرت موسي(ع) ، درخواست از خدا و پاسخ !!!

سامانه تلاوت آیات وحی

ميقات حضرت موسي(ع) ، درخواست از خدا و پاسخ !!!


 

وعده گاه بزرگ ؛  تفسير آيه  142 :

 

 
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن احكام تورات از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى از بزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اينكه هرگز خداوند را با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است .
نخست مى گويد: ((ما به موسى (عليه السلام ) سى شب (يك ماه تمام ) مواعده كرديم ، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم ، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت )) (و واعدنا موسى ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة ).
(( ميقات )) از ماده وقت به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين شده است ، و معمولا بر زمان اطلاق مى شود، اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آن انجام پذيرد، گفته مى شود، مانند ((ميقات حج )) يعنى مكانى كه هيچكس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.
سپس چنين نقل كه ((موسى به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچگاه از طريق مفسدان پيروى مكن ))    (و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ) .
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت :
1    -  نخستين سؤ الى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعده چهل روز يكجا بيان نشده بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ‍ ده روز به عنوان متمم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل روز به صورت واحد، ذكر شده است ؟
مفسران درباره اين تفكيك ، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر به نظر ميرسد و با روايات اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز سازگار است اين است كه گرچه در متن واقع ، بنا بر چهل روز بوده اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى (عليه السلام ) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود سپس آن را تمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به وعدهگاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشتر طول نكشد، اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى اسرائيل گفتند: موسى (عليه السلام ) تخلف كرده است ، و به دنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (وگوساله پرستى كردند).
در اينكه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده ، از بعضى روايات استفاده مى شود از آغاز ذيقعده شروع ، و به دهم ذيحجه (عيد قربان ) ختم گرديده است ، اگر مى بينيم تعبير به چهل شب (اربعين ليله ) در قرآن شده است نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى (عليه السلام ) و گفتگويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است .
  2  - سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى (عليه السلام ) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى (عليه السلام ) بود، اما به هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.
و از اينجا روشن مى شود كه مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است .
  3 -  باز سؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چگونه موسى (عليه السلام ) به برادر خود گفت : در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان خوددارى كند با اينكه هارون ، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.
در پاسخ مى گوئيم : اين در حقيقت يكنوع تاكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيت خود در ميان بنى اسرائيل مى باشد و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنى اسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبريهاى خردمندانه هارون ، تسليم باشند و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، و دليل بر كوچكى خود ندانند، همانطور كه هارون با آن مقام برجستهاش در برابر نصيحت و اندرز موسى (عليه السلام ) كاملا تسليم بود.

يك ميقات يا چند ميقات

  4 - چهارمين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا موسى (عليه السلام ) تنها يك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام تورات و شريعت آسمانى خود را از طريق وحى دريافت داشت و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهد نزول احكام تورات باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچوجه با چشم مشاهده نميشود؟ و يا اينكه اربعين هاى متعددى بوده ؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام و در ديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالا اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينها با خداوند ميعاد داشته است .
باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آيات قبل و بعد آن ، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه همه مربوط به يك واقعه است ، زيرا گذشته از اينكه تعبير آيه بعد و لما جاء موسى لميقاتنا
(هنگامى كه موسى به ميقات آمد) كاملا متناسب با وحدت اين دو جريان است ، آيه 145 همين سوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز در همين سفر بوده است .
تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى با بنى اسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا …) .
5   -  حديث منزلت :
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزله كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلا فصل على (عليه السلام ) گرفته ، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن ، تاخت و تاز بيرحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
براى روشن شدن اين بحث ، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را بطور فشرده بياوريم ، و سپس درباره دلالت آن ، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارند بحث و بررسى كنيم :
اسناد حديث منزله :
  1 - عده زيادى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند: ان رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خرج الى تبوك و استخلف عليا فقال ا تخلفنى فى الصبيان و النساء قال ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه ليس نبى بعدى : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى تبوك حركت كرد و على (عليه السلام ) را به جاى خود قرار داد، على (عليه السلام ) عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان ميگذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) باشى جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود عبارت بالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى صحيح بخارى نيز از سعد بن ابى وقاص نقل شده است .
در صحيح مسلم كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در باب فضائل الصحابه همين حديث از سعد نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : تو نسبت به من ، به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست .  در اين حديث كه صحيح مسلم نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوك ديده نميشود.
و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلى گفتار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در جنگ تبوك ، همانند صحيح بخارى جداگانه آورده است .
در سنن ابن ماجه نيز عين اين مطلب آمده است .
در سنن ترمذى مطلبى بر اين اضافه دارد كه معاويه روزى به سعد گفت چرا ناسزا به ابو تراب (يعنى على (عليه السلام ) نميگوئى ؟! گفت : من سه مطلب را به خاطر دارم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود، هنگامى كه به ياد اين سه مطلب ميافتم نميتوانم به او ناسزا بگويم ، سپس يكى از اين سه مطلب را جريان
جنگ تبوك و جمله اى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) فرمود، ذكر مى كند .   در كتاب مسند احمد در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كه گاهى در آن از جنگ تبوك سخن به ميان آمده و گاهى بدون ذكر جنگ تبوك اين جمله بطور كلى بيان گرديده است .
در يكى از اين موارد نقل مى كند كه ابن عباس نشسته بود جمعى نزد او آمدند و به او گفتند يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس ‍ نشسته اند از مجلس بروند (ما با تو سخنى داريم ) ابن عباس گفت : من با شما مى آيم ، تا آنجا كه ميگويد: ابن عباس داستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت خليفتى : شايسته نيست كه من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى .
در كتاب خصائص نسائى نيز عين اين حديث آمده است  و همچنين در كتاب مستدرك حاكم  و تاريخ الخلفاء سيوطى  و صواعق المحرقه ابن حجر  و سيره ابن هشام  و سيره حلبى  و كتب بسيار ديگر.
و ميدانيم اين كتب از كتابهاى معروف و درجه اول اهل تسنن است .
قابل توجه اينكه حديث فوق را تنها سعد بن ابى وقاص از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نكرده است بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر است آنرا نقل كرده اند: از جمله جابر بن عبد الله و ابو سعيد خدرى و اسماء بنت عميس و ابن عباس و ام سلمه و عبد الله بن مسعود و انس بن مالك و زيد بن ارقم و ابو ايوب و جالبتر اينكه معاويه و عمر بن خطاب نيز اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند.
محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نقل مى كند كه مردى نزد معاويه آمد و سؤ الى از او كرد، معاويه در پاسخ گفت : اين مساله را از على (عليه السلام ) بپرس او بهتر ميداند، مرد گفت اى امير مؤ منان ! (منظورش معاويه بود) جواب تو در اين باره از جواب على (عليه السلام ) نزد من خوشتر است ، معاويه گفت : سخن بدى گفتى و سپس گفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق على (عليه السلام ) اين جمله را فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ، سپس افزود هنگامى كه عمر مطلبى برايش مشكل ميشد از على (عليه السلام ) مى پرسيد.
ابو بكر بغدادى در تاريخ بغداد از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على ناسزا ميگويد، عمر گفت : من گمان ميكنم مرد منافقى باشى !، براى اينكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ميفرمود: انما على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .


حديث منزلت در هفت مورد :


نكته ديگر اينكه بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرموده ، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است ، از جمله اينكه :
  1 - در يوم المؤ اخاة اول يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه ميان يارانش پيمان برادرى بست ، على (عليه السلام ) را براى اين پيمان براى خودش انتخاب نمود و فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى .
  2  - در يوم المؤ اخاة ثانيه يعنى روز ديگرى كه در مدينه ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار ساخت باز در اينجا على (عليه السلام ) را به عنوان برادرى خود انتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: و انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى و انت اخى و وارثى .
  3 - ام سليم كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر و برادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شربت شهادت نوشيدند، و به خاطر اينكه شوهرش ، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد، گهگاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلى ميداد) روزى به او فرمود: اى ام سليم ان عليا لحمه من لحمى و دمه من دمى و هى منى بمنزلة هارون من موسى  على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به
من همانند هارون است نسبت به موسى .
4  - ابن عباس ميگويد: روزى عمر بن خطاب گفت : نام على را به بدى نبريد زيرا من از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها را ميداشتم از آنچه آفتاب بر آن ميتابد نزد من محبوبتر بود، من و ابوبكر و ابو عبيده و جمعى از اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد او بوديم و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه بر على كرده بود، دست بر شانه او زد سپس فرمود: انت يا على اول المؤ منين ايمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون من موسى : اى على تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى ، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى .
 5  - نسائى در كتاب خصائص نقل مى كند كه على (عليه السلام ) و جعفر و زيد درباره سرپرستى فرزند حمزه با هم گفتگو داشتند و هر كدام ميخواست ، اين خدمت به او سپرده شود، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى
  6 - در آن روز كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد درهاى خانه هائى كه به مسجد (منظور مسجد پيامبر است ) گشوده ميشد، بسته شود و تنها در خانه على (عليه السلام ) را باز گذارد، جابر بن عبد الله نقل مى كند كه به على (عليه السلام ) فرمود: انه يحل لك من المسجد ما يحل لى و انك منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى  : آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى .
موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه تبوك است ، همه را از كتب معروف اهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده ، موارد ديگرى نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه اين جمله را فرمود.
از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه حديث منزله ، موضوعى نبوده است كه اختصاص به داستان تبوك داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على (عليه السلام ) براى هميشه بوده است .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند آمدى تصور كرده اند كه اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على (عليه السلام ) در غزوه تبوك بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلى بى اساس است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهاى مختلف و در جريانهاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه يك حكم عمومى است .
محتواى حديث منزله
اگر با بينظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيشداوريهاى تعصب آميز و بهانه جوئيها، خود را بركنار داريم ، از اين حديث استفاده ميكنيم كه على (عليه السلام ) تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) و در ميان بنى اسرائيل داشت - به جز نبوت - داشته است ، زيرا لفظ حديث عام است و استثناء جمله الا انه لا نبى بعدى نيز اين عموميت را تاكيد مى كند، و هيچگونه قيد و شرطى در حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند، بنابراين امور زير را از حديث ميتوان استفاده كرد:
  1 - على (عليه السلام ) بالاترين و افضل امت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، همانگونه كه هارون چنين مقامى را داشت .
2  - على (عليه السلام ) وزير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاون خاص و پشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون ثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى ميگويد:
و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى ، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى (سوره طه آيه 29 تا32  )وزيرى از خاندانم براى من 3 - على (عليه السلام ) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى مقام خاص ‍ اخوت و برادرى اختصاصى و معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دارا بود.
4 - على جانشين و خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و با وجود او هيچكس ديگر چنين شايستگى را نداشت .
پرسشها پيرامون حديث منزله
جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سست است كه به راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اينگونه ايرادات بايد اظهار تاسف كرد كه چرا پيشداوريهاى حساب نشده به عده اى اجازه نميدهد حقايق روشن را بپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است ذيلا از نظر ميگذرانيم :
ايراد اول - اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان ميكند، زيرا در غزوه تبوك وارد شده آنهم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از ماندن در مدينه در ميان زنان و كودكان ناراحت بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى دلدارى او اين جمله را بيان كرد، بنابراين منظور اين بوده كه تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت و رهبرى دارى !!
پاسخ اين ايراد از بحثهاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايراد كنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه تبوك صادر نشده بلكه در موارد متعددى ، به عنوان يك قانون كلى ذكر شده است كه ما هفت مورد آنرا با ذكر اسنادش از كتب دانشمندان اهل تسنن در بحثهاى گذشته آورديم .
از اين گذشته ماندن على (عليه السلام ) در مدينه يك كار ساده به منظور نگهدارى زنان و كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدف كوچكى آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى ) ميرفت نميگذاشت ، پيدا است هدف اين بوده كه در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه در اطراف مدينه بودند و منافقانى كه در خود مدينه وجود داشتند از فرصت براى درهم كوبيدن مدينه ، كانون اسلام ، استفاده نكنند، تنها كسى كه ميتوانست اين مركز حساس را حفظ و نگهدارى كند، على (عليه السلام ) بود.
ايراد دوم - ميدانيم - و در تواريخ مشهور آمده است - كه هارون در زمان خود موسى (عليه السلام ) از دنيا رفت ، بنابراين تشبيه به هارون ، اثبات نميكند كه على (عليه السلام ) بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جانشين او باشد.
شايد اين مهمترين ايرادى است كه به اين حديث شده است ، ولى جمله ،
الا انه لا نبى بعدى پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد، زيرا اگر گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ميگويد تو به منزله هارون نسبت به من هستى ، مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، جمله الا انه لا نبى بعدى هيچ لزومى نداشت ، زيرا وقتى سخن مخصوص به زمان حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن كاملا نامناسب است (و به اصطلاح اين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام ميباشد)
بنابراين وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است منتها براى اينكه اشتباه نشود و كسانى على (عليه السلام ) را به نبوت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر نگزينند، ميفرمايد: تو همه اين مقامها را دارى ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود، بنابراين مفهوم كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين مى شود كه تو تمام مقامات هارون را دارى ، نه تنها در حيات من ، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت (جز مقام نبوت ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه تشبيه على (عليه السلام ) به هارون از نظر مقامات است نه از نظر مدت ادامه اين مقامات ، هارون نيز اگر زنده ميماند مسلما هم مقام جانشينى موسى را داشت و هم مقام نبوت را.
و با توجه به اينكه هارون طبق صريح قرآن هم مقام وزارت و معاونت موسى (عليه السلام ) را داشت و هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى بود، و هم پيامبر بود، تمام اين مقامات بجز نبوت براى على (عليه السلام ) ثابت ميگردد، حتى بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گواهى جمله الا انه لا نبى بعدى .
ايراد سوم - ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه لازمه استدلال به اين حديث آن است كه على حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است ، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكن نيست ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اينكه بدون شك هارون نيز در عصر موسى (عليه السلام ) مقام رهبرى بنى اسرائيل را داشت ، ولى نه يك رهبر مستقل بلكه رهبرى كه زير نظر موسى (عليه السلام ) انجام وظيفه ميكرد، على (عليه السلام ) نيز در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معاون او در مساله رهبرى امت اسلام بود و بنابراين بعد از وفات او رهبر مستقل محسوب خواهد گشت .
در هر حال حديث منزله كه از نظر اسناد از محكمترين روايات اسلامى است كه در كتب تمام گروههاى مسلمين بدون استثنا آمده است از نظر دلالت نيز براى اهل انصاف در زمينه افضليت على (عليه السلام ) نسبت به تمام امت و همچنين جانشينى بلا فصل او نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روشن است ، ولى عجيب اين است كه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، بلكه گفته اند كمترين فضيلتى را نيز براى على (عليه السلام ) ثابت نمى نمايد و اين براستى حيرت آور است ؟!!

 

تقاضاى مشاهده پروردگار ؛ تفسير آيه 143  :


در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است ، و آن اينكه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى (عليه السلام ) خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى (عليه السلام ) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه اله عرضه داشت ، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد،
در آيات مورد بحث ، نخست ميگويد: هنگامى كه موسى (عليه السلام ) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم (و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك ).
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه هرگز مرا نخواهى ديد (قال لن ترانى ).
ولى به كوه بنگر، اگر بجاى خود ايستاد مرا خواهى ديد! (و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى ).
هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آنرا محو و نابود و همسان با زمين نمود! (فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا).
موسى (عليه السلام ) از مشاهده اين صحنه هولانگيز چنان وحشت زده شده كه مدهوش به روى زمين افتاد (و خر موسى صعقا).
و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز ميگردم و توبه ميكنم و من نخستين مؤ منانم (فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين ).
در اين آيه چند نكته است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1  - چرا موسى تقاضاى رؤ يت كرد؟
نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است ، موسى (عليه السلام ) كه پيامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود و به خوبى ميدانست ، خداوند نه جسم است و نه مكان دارد و نه قابل مشاهده و رؤ يت است چگونه چنين درخواستى كه حتى در شان افراد عادى نيست از پروردگار كرد؟
گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترين جواب اين است كه موسى (عليه السلام ) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 نساء گواه بر اين مطلب است ) و او از طرف خدا ماموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند، در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است .
از قرائن روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند اين است كه در همين سوره آيه 155 ميخوانيم كه موسى (عليه السلام ) پس از اين ماجرا عرض كرد: اتهلكنا بما فعل السفهاء منا: آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت ميرسانى ؟ از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.
  2 - آيا مشاهده خدا امكانپذير است !
در آيه فوق ميخوانيم كه خداوند به موسى (عليه السلام ) ميگويد به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد آيا مفهوم اين سخن اين است كه براستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است ، همانند جمله حتى يلج الجمل فى سم الخياط (كافران در بهشت نميروند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است .
  3 - منظور از جلوه خدا چيست ؟
مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر ميرسد اين است كه خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است ) آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده ؟ و يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم و يا امواج مرموز و تكاندهنده يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست ، آنچنان كه كوه به كلى از هم پاشيد.
گويا خداوند با اين كار ميخواست دو چيز را به موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل نشان دهد:
نخست اينكه آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را ميكنند.
ديگر اينكه همانطور كه اين آيت عظيم الهى با اينكه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم ، و صداى مهيب او شنيده ميشد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم ، نه با چشم ديده ميشد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچكس در وجود چنين آيتى ميتوانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نميبينم و تنها آثارش را ميبينم نميتوانم به آن ايمان بياورم ؟ جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه ميتوانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است .
احتمال ديگرى در زمينه تفسير آيه داده شده است و آن اينكه موسى (عليه السلام ) براستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد و با مقام موسى (عليه السلام ) سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است ، يك شهود كامل روحى و فكرى ، زيرا بسيار مى شود كه كلمه رؤ يت در اين معنى به كار ميرود، مثلا ميگوئيم : من در خودمان اين قدرت را ميبينم كه اين كار را انجام دهيم در حالى كه قدرت ، چيز قابل مشاهده اى نيست ، بلكه منظور اين است ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم .
موسى (عليه السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست ، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است ، امكان دارد.
ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه السلام ) گفت : چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب ، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه السلام ) از اين درخواست توبه نمود.
ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است ، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد  به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده ، سازگار نيست ، و حق همان تفسير اول است .
4 -  موسى (عليه السلام ) از چه چيز توبه كرد؟
آخرين سؤ الى كه در اين باره ، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده ، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤ ال را پاسخ گفت ، نخست اينكه موسى (عليه السلام )
به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.
ديگر اينكه موسى (عليه السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست ، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.
5 - خداوند به هيچوجه قابل رؤ يت نيست
اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.
و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده ، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست .
دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است ، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد .

{ صلوات+عج }


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: ، ،
نویسنده : محمدعلي-ياوري
تاریخ : سه شنبه 17 آذر 1393
زمان : 22:20


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.